به پرواز شک کرده بودم

ساخت وبلاگ
نمیدونم چجوری جلو این بغضو بگیرم..بغضِ فعلی داره خفم میکنه...ازینکه مامان داشت این حرفارو میزد,از شنیدن این حرفا بغض کردم,اما مثل همیشه اروم,جلو بقیه,قورتش دادم...به خودم گفتم ببین مهسا الان اصلا وقتی نیس که بغضت بترکه..راست میگفت مهسای درونم..از حرفایی که مامان میزد کمی میترسیدم..ازینکه بابا واسه ادامه کار معدن به یکی از بهترین رفیقای گرمابه گلستان و شفیقش خواسته پول بگیره اما,هیی بابا..میگه بابا کللی تا دوسال قبل بهش پول قرض میداده اما,ببین روزگار..حاجیی که دل بابامو گرم کرده بود گفته بود برو جلو خودم پشتتم..و الان نیست...ازینکه تو این کار بابام شریکی نداره گله دارم..گله دارم ازین موقعیت..گله دارم ازین ادمای به اصطلاح رفیق..بابام قویه,خیلیم قویه اینو شکی ندارم میدونم خدام اونقدر حواسش بهش هست که دست تنها نباشه اما باز میترسم...آخ بغضِ ترانه یِ من,الان نبار..الان نریز..چیکه چیکه نکنه..نزن منو خفه نکن...رحم کن بغضِ بی معرفت...ترکید...لعنتی...کاش بابام داداش داشت..کاش من داداش داشتم...کاش باباعلی بود...فقط دلم قرصه به خدا...خودش راهو گذاشته خودشم کمکش میکنه...خدایا ارومم کن..خدایا جز تو هیچکس نمیتونه منو اروم کنه..هیچکس ارامشی که تو به روحم تزریق میکنی رو نمیکنه...خدایا حواست هست دیگه؟نگران نباشم؟دلم قرصِ قرص باشه؟داری میبینی مامانم اروم نیس؟داری میبینی بابام کلافست؟کاش این کارو شرو به پرواز شک کرده بودم...ادامه مطلب
ما را در سایت به پرواز شک کرده بودم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lifedoctormahsa بازدید : 64 تاريخ : سه شنبه 7 فروردين 1397 ساعت: 14:18

اینقد دلم گرفته که حد نداره..خانوم‌دکتر که بهم زنگ زد کلی گریه کردم..ازم خداحافظی کرد که از تیم داره میره نمیتونه مشاورم باشه..هشت ماه با صداش صبح بیدار میشدم..دلم گرفته ای دوست..کلی گریه کردم پشت تلفن و گریه کردیم..چقد دلم تنگ شد یهویی..فک کنم اگه دوس پسر داشتم و ولم میکرد اینقد ناراحت نمیشدم که الان هستم..خیلی عادت کردم بهش..باهاش پیشرفت کردم..خیلی خوب اما,آخ که دلم پر پره...شبایی که خوابم نمیبرد..شعرایی که واسش هرشب میفرستادم..تنها فرد و اولین فردی که شعرامو خوند و ذره ذره,شب به شب بهم انرژی داد..اگه اون نبود من شاید بیستا شعرو بزور داشتم اما الان,۶۰,۷۰تا شعر رو دستم تلنبار شده..وقتایی که انلاین بودم زیاد,کلی دعوام میکرد..یا وقتایی که ناامید بودم کلی باهام حرف میزد..وویسایی که شب میفرستاد که صب گوش بدم و حاضری بزنم...واسه پیشرفتام ذوق میکردو وویس میفرستاد...خیلی دوست دارمهیی خدا میترسم..میترسم از نبود خانوم دکتر..چقد دلم واسش تنگ میشه..کاش مشکلش حل بشه..از تهِ دلم اینو میخوام..دلم تنگت میشه مهربونم...یاعلیمن در روزنه ی چَشمِ توامیـد دیدم کهمرا بالی دگر داد و از تنگنای این سکوتِ وَهم برانگیزو از این خاکسترِ خیالِ مبهمپروازی عطاکرد, سویِ دیارِ خوشبختی..من از ذوقِ روزهای نیامده واز پروازِ در پیشِ رو به سوی قافلهٔ آرزوهایم میشتابم.. مراوجدِ در نگاهِ تو در این لحظه ها تکسین میدهد روح به پرواز شک کرده بودم...ادامه مطلب
ما را در سایت به پرواز شک کرده بودم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lifedoctormahsa بازدید : 63 تاريخ : سه شنبه 7 فروردين 1397 ساعت: 14:18

امشب به اندازه یک ماهم حرص خوردم!!خدایی زیادی رو مخم بود.. بعدم‌ ک سوالارو دیدم خیالم راحت شد..رفتم بررسیش کنم دیدم هیچی معلوم نیس داشتم له میشدم از دلهره.. نمیدونم کسی درکم میکنه یانه میدونم کارم اشتباهه لعنت به من ک میخوام با تقلب نشون بدم و انرژی به پرواز شک کرده بودم...ادامه مطلب
ما را در سایت به پرواز شک کرده بودم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lifedoctormahsa بازدید : 60 تاريخ : جمعه 19 آبان 1396 ساعت: 20:51

دلم خیلی گرفته...فکرشو میکردم یه روزی بفهمه که من به مامان گفتم...تقصیر خودش بود..میترسیدم از اینکه با پسرا دوسته و مخصوصا نوید که بهش یه حس بدی پیدا کرده بودم... میدونست تنها کسی ک شماره نویدو داره منم.. خودش شمارشو تو گوشیم سیو کرد,از نوید متنفرم.. به پرواز شک کرده بودم...ادامه مطلب
ما را در سایت به پرواز شک کرده بودم دنبال می کنید

برچسب : خواهرانه, نویسنده : lifedoctormahsa بازدید : 65 تاريخ : پنجشنبه 4 آبان 1396 ساعت: 12:46

به پروازشک کرده بودمبه هنگامی که شانه هایماز توان سنگین بالخمیده بود،و در پکبازی معصومانه گرگ و میششب‌کور گرسنه چشم حریصبال می زد.به پرواز شک کرده بودم من.***سحرگاهانسحر شیری رنگی ِ نام بزرگدر تجلی بود.با مریمی که می شکفت گفتم:«شوق دیدار خدایت هست؟»ب به پرواز شک کرده بودم...ادامه مطلب
ما را در سایت به پرواز شک کرده بودم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lifedoctormahsa بازدید : 78 تاريخ : پنجشنبه 4 آبان 1396 ساعت: 12:46