نمیدونم چجوری جلو این بغضو بگیرم..بغضِ فعلی داره خفم میکنه...ازینکه مامان داشت این حرفارو میزد,از شنیدن این حرفا بغض کردم,اما مثل همیشه اروم,جلو بقیه,قورتش دادم...به خودم گفتم ببین مهسا الان اصلا وقتی نیس که بغضت بترکه..راست میگفت مهسای درونم..از حرفایی که مامان میزد کمی میترسیدم..ازینکه بابا واسه ادامه کار معدن به یکی از بهترین رفیقای گرمابه گلستان و شفیقش خواسته پول بگیره اما,هیی بابا..میگه بابا کللی تا دوسال قبل بهش پول قرض میداده اما,ببین روزگار..حاجیی که دل بابامو گرم کرده بود گفته بود برو جلو خودم پشتتم..و الان نیست...ازینکه تو این کار بابام شریکی نداره گله دارم..گله دارم ازین موقعیت..گله دارم ازین ادمای به اصطلاح رفیق..بابام قویه,خیلیم قویه اینو شکی ندارم میدونم خدام اونقدر حواسش بهش هست که دست تنها نباشه اما باز میترسم...آخ بغضِ ترانه یِ من,الان نبار..الان نریز..چیکه چیکه نکنه..نزن منو خفه نکن...رحم کن بغضِ بی معرفت...ترکید...لعنتی...کاش بابام داداش داشت..کاش من داداش داشتم...کاش باباعلی بود...فقط دلم قرصه به خدا...خودش راهو گذاشته خودشم کمکش میکنه...خدایا ارومم کن..خدایا جز تو هیچکس نمیتونه منو اروم کنه..هیچکس ارامشی که تو به روحم تزریق میکنی رو نمیکنه...خدایا حواست هست دیگه؟نگران نباشم؟دلم قرصِ قرص باشه؟داری میبینی مامانم اروم نیس؟داری میبینی بابام کلافست؟کاش این کارو شرو به پرواز شک کرده بودم...
ادامه مطلبما را در سایت به پرواز شک کرده بودم دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : lifedoctormahsa بازدید : 64 تاريخ : سه شنبه 7 فروردين 1397 ساعت: 14:18